شاعر : آرمان صائمى نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مسمط
بنـویـسـیـد مـرا بـنـدۀ سـلـطـان نجـف بنـویسید که عـالـم هـمه قـربـان نجف
مـا غـباریم؛غـبارى زِ خـیـابان نجف بنـویـسـیـدعـلـى را گُـلِگـلـدان نجف
وسـط عـرش بُوَد تختِسلیـمانِ نجف آنکه برخاک،حیاتِ دو جهان داد،که هست؟آنکه برمُرده زبان داد،توان داد که هست؟ آنکه در کعبه خودشاِذنِ اذان داد که هست؟ تَرَک کعبه به ما نیزنشان داد که هست
کعبه با آن عظمت دست به دامان نجف
حـق بده!دیدن این صحـن تماشا دارد حـرمش هم بهخـداهـیبتِ او را دارد
نه حرم بلکه على عـرشِمعـلى دارد و اگر کعـبه دَرَد سیـنۀ خود،جا دارد
سرِ ما ذبـح کـنـید برسرِایـوان نجف
زِ قـدومـش هـمۀ راه بههـم مىریـزد دلِ عـشـاق بـه نـاگـاه بههم مىریـزد
تا بـبـیـنـد رُخ او مـاه،بههم مىریزد گر على گریه کُنَد،چاه بههم مىریزد
جانِ عـالـم به فـداى شهمـردان نجف
من عـلى را به خـدا رازِخـدا میدانم ولـىالـلـه شـده مـنـصـبِ آقــا جــانــم
ها على و بشر و کیف بشر میخوانم به هـواى حـرمـش ابـرِپُـرازبارانـم
بنویـسید مرا بیسـر وسـامـانِ نجـف
خلقت هردوجهان گوشهاى ازتلمیحَش از کران تا به کران دانهاى از تسبیحَش
فتح خیبرکه نشد معجزه؛شد تفریحش ونشد غیرِعلى کَس بهعلى تشبیهش
بـنـویـسـید عـلـى بـانىِ ایـمـان نـجـف
جلوۀ دیگرى ازجلوۀ مـولازهراست روىپیشانى اونقش فقط یازهراست
به دلم غم نرود تا که دلم با زهراست نهراسم به خدا روزجزا تا زهراست
غـیرِ زهـرانبُـوَدهـمدم جـانـانِ نجف
تا که درمعرکه شمشیربه دستش اُفتاد دشمن ازترس دگراسم خودش بُرد زِیاد دامنش خیس شد و آبرویش رفت به باد چارهای نیست بهجزگـفتن دادِ بیداد چه شکوهیست دراین هیبت طوفان نجف
تو بر این سلسلهها حق خلافت دارى نه فـقط شیـعه به دنیا توولایت دارى
که درعُقبى توفقط حُکمِ حکومت دارى به غـلامـانِ خودت نیز عـنایت دارى بطلب این همه سرمست به ایوان نجف